۱۰ چیزی که در فصل ۸ GOT خوب بهشون پرداخته نشد!!!

سریال بازی تاج و تخت یکی از بزرگترین سریال های تاریخ و یکی از پرطرفدارترین سریال های تاریخ هم هست.سریالی که براساس کتاب هایی به قلم جورج آر.آر مارتین نوشته شده و جهانی فانتزی با داستان ها و شخصیت های جذاب رو روایت میکنه.این سریال که توسط شبکه HBO با بودجه ای کلان در سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۸ ساخته شد، تونست حسابی محبوب و مطرح بشه و به سرعت به یکی از موفق ترین سریال های تاریخ تبدیل شد.

اما فصل هشتم این سریال به خوبی فصل های گذشته نبود، به دلایل مختلف مثل پشت کردن به اصول اصلی سریال، نپرداختن به داستان های مختلف و شخصیت های داستان و….. فصل هشتم این سریال پایین ترین امتیازهارو از منتقدین دریافت کرد و طرفدارها و بیننده های سریال هم حسابی از دست سازنده های سریال عصبانی شدند، این عصبانیت تا حدی بود که حتی نویسنده های سریال تهدید به مرگ هم شدند. حالا بعد از گذشت مدتی از انتشار فصل آخر این سریال، ما برای شما ۱۰ تا از زمینه هایی که در فصل هشتم خوب به اونها پرداخته نشد و تا حدودی باعث شکست این سریال شد رو لیست کرده ایم تا شاید دوباره با نگاهی به این سریال علل شکستش رو متوجه بشین.

10. کشته شدن نایت کینگ توسط آریا

نایت کینگ در طول 8 فصل از سریال شرور اصلی این مجموعه بود، این شخصیت یخی که قبلا هم در رویارویی هایی که با جان اسنو و یا ارتش وحشی ها داشت نشون داد که به چه اندازه قدرتمند و بی رحمه و در صورتی که به انسان ها برسه تقریبا کسی جلودارش نیست. با توجه به رویارویی هایی که نایت کینگ در فصل های قبلی با جان اسنو داشت، و نقش مهمی که جان اسنو در سریال ایفا میکرد، انتظار میرفت که نبرد پایانی و یا کشتن نایت کینگ برعهده جان اسنو باشه؛ اما آریا زحمت اینکار رو کشید.

خیلی از طرفدارها بر این باورند که کشته شدن نایت کینگ قدرتمند به دست یک دختر کم سن و سال خوب و منطقی نیست و عوامل سریال فقط برای راحت شدن از دست نایت کینگ این کار رو انجام دادن. اما چیزی که اکثرا به اون دقت نمیکنن سیر داستانی و مسیریه که آریا طی کرد تا به خونه برگرده، مهارت های زیادی که یاد گرفت و درگیری ها و چالش های زیادی که داشت، از کور شدن و تبدیل به بی چهره شدن تا سفری طولانی با «سگ». اما اشتباهی که شاید سازنده های سریال داشتن این بود که به خوبی قدرتی که آریا به دست آورده بود رو نشون ندادن، درواقع فرصت کافی برای به نمایش درآوردن قدرتی که آریا درطول این سال ها به دست آورده بود موجود نبود، به همین دلیل بود که تعدادی از طرفدارها از کشته شدن نایت کینگ توسط آریا خوشحال نشدن.

9. پادشاهی برن

طرفدارها و بیننده های سریال مدت زیادی بعد از کشته شدن رابرت باراتیون و ند استارک رویا پردازی میکردن که کدوم یکی از شخصیت های داستان قراره پادشاه یا ملکه خوب و قدرتمندی باشه که دوباره صلح و آرامش رو به هفت قلمرو برمیگردونه. در ابتدا انتظار میرفت که که پسر ند استارک راب استارک با ارتش قدرتمند خودش و مهارت های استراتژی خودش اینکار رو به عهده گرفته و تبدیل به پادشاه بعدی و قدرتمند میشه، اما بعد از اعلام اینکه به پادشاهی علاقه ای نداره و بعد هم کشته شدنش یکی از نامزدها کم شد، نامزد بعدی دنریس تارگریان بود که با توجه به رفتارهایی که با برده ها و بقیه ظلم دیده ها کرد نشون داد که ملکه ای خوب و عادله و مرحله به مرحله هم قدرتش بیشتر میشد، یکی دیگه از گزینه های که پله پله طرقی کرد و در فصل های آخر به نامزد اصلی پادشاهی تبدیل شده بود جان اسنو بود که نشون داده بود لایق این پست و مقام هست، اما فکر کنم همه موافق باشیم که برن استارک هیچ وقت یکی از گزینه های موردنظر برای پادشاهی نبود.

برن که از ابتدا بعد از فرار از وینترفل از دست گریجوی ها همواره از زادگاهش دورتر و دوتر میشد و داستانی به کل جدا از نبرد بر سر تاج و تخت دریافت کرده بود، شخصیتی که تا حدودی تک بعدی بود و ارتباط خوبی باهاش برقرار نکردیم و تا فصل آخر هم نمیدونستیم که دلیل سفر اون به شمال و تبدیل شدن به کلاغ سه چشم چه بود؛ اما اگر بخوایم همه اینهارو کنار، بزاریم باید قبول کنیم که برن استارک یکی از بهترین و اصلی ترین گزینه ها برای پادشاهی بود که بازهم خوب به دلیل لیاقت اون پرداخته نشد؛ اول از همه اون وارث برحق و اصلی و پسر بزرگ (البته زنده) ند استارکه، والی شمال و یکی از پادشاه های برحق و راستین، بعد از این هم برن استارک مسیری طولانی رو سفر کرده و تجربه های زیادی داره و با تبدیل شدن به کلاغ سه چشم دانش و بینایی زیادی کسب کرده که در اداره مملکت خیلی میتونه کمکش کنه.شاید به خوبی به لیاقت برن در سریال پرداخته نشد اما باید قبول کرد که برن استارک یکی از بهترین گزینه های برای پادشاهی بود و هست.

8. تبدیل شدن دنریس به مد کویین

درطول چند فصل و چندسال همراهی با سریال، دنریس تارگریان به یکی از شخصیت های موردعلاقه و محبوب سریال تبدیل شد، با بازی خوب امیلیا کلارک در این نقش و داستان خوبی که برای شخصیت نوشته شده بود خیلی زود تونستیم ارتباط خوبی با این شخصیت برقرار کنیم، شاهزاده ای رانده شده که برادرش برای اهداف خودش اون رو میفروشه، اما درعوض ناامید شدن و شکست خوردن اون تلاش میکنه که پیشرفت کنه و تبدیل به کالیسی بشه، بعد از قدرت گرفتن و پیشرفت اون رفتار خوبش با برده ها و اسیرهای جنگی هم دیدیم که نشون میداد ملکه ای عادل، مهربان و فداکاره که با ملکه شدنش احتمالا دنیا در آرامش قرار بگیره. اما به هیچ وجه اینطور نشد.

در فصل پایانی بعد از توافق برادرهای لنیستر در تسلیم شدن شهر، با اینکه در آخرین لحظات شهر تسلیم شد اما دنریس کنترل خودش رو از دست داد و تبدیل به مدکویین(ملکه دیوانه) شد، تمام شهر رو سوزاند و به هیچکس اعم از زن و مرد و بچه و پیر و جوان رحم نکرد، شاید خیلی ها بگن که این تغییر ناگهانی و بدون هیچ دلیلی بود، اما اگر یکبار دیگه سریال رو از اول ببینید، از فصل اول نشانه ها و ارجاعاتی به رفتارهای شتاب زده و دور از کنترل دنریس داده میشه، اول از همه اون دختر پادشاه معروف مدکینگه که دستور داد همه مردمانش رو زنده زنده بسوزونن، دوم دیدیم که با دشمن های خودش و کسایی که باهاش مخالف بود چطور رفتار کرد و اکثرا رو کشت و یا به تیرک کشید( در فصل های ابتدایی که ارباب های شهر رو به تیرک وصل کرد)؛ و اما در فصل آخر هم مشکلات زیادی سرراه دنریس قرار گرفت، از متحد نشدن شمال و سانسا استارک، تا معلوم شدن اینکه جان اسنو یک تارگریانه و وارث اصلی و برحق تاج و تخت اونه، همه اینها باعث شد که دنریس از ملکه ای مهربان تبدیل به ملکه ای دیوانه بشه و همه مردمی که برای آزادی اونها تلاش میکرد رو زنده زنده بسوزونه.

7. بیگانه هراسی شمالی ها

در فصل آخر که ارتش دنریس برای کمک و دفاع از وینترفل راهی شمال شدن، اول از همه مردم شمال دید خوبی نسبت به اونها نداشتن و بعد از اون هم آریا و سانسا استارک و درکل رهبرهای شمالی حس خوبی نسبت به خدمت کردن و زیرپرچم دنریس رفتن نداشتن و دیدیم که به همین دلیل درگیری هایی هم درشرف رخ دادن بود که با هوش و ذکاوت جان اسنو و بقیه شخصیت ها رفع شد.

اما این بدبینی از کجا نشات گرفته؟بدبینی حتی به کسانی که برای کمک هم اومدن؟از ابتدای سریال دیدیم که هرخارجی به شمال اومد و برگشت اتفاقی بدی براش شمالی ها افتاد، در فصل های اول که بعد اومدن رابرت باراتیون و برگشت اونها رهبر و والی محبوب شمالی ها ند استارک کشته شد، بعد از اون راب استارک در نبرد با جنوبی ها کشته شد و درگذشته هم سختی هایی از طرف تارگریان ها کشیده بودند؛ همه اینها دست به دست هم دادن و باعث شدن که شمالی ها نفرتی درونی و قدیمی از خارجی ها داشته باشن و به هیچکس اعتماد نکنن.

6.مرگ میساندی

مردن میساندی مشاور و دوست صمیمی دنریس یکی از نکات مهم این سریال بود، یکی از عواملی که باعث به جنون رسیدن دنریس تارگریان و عصبانی شدن تا حد جنون کرم خاکستری( فرمانده آنسالیدها) شد.شخصیتی که علاوه بر همه اینها بیننده ها هم ارتباط خوبی باهاش برقرار کرده بودن و از مرگش ناراحت شدن.اما چرا این اتفاق خیلی ضعیف انجام شد؟

اول از همه اسیر شدن میساندی، اسیر شدن میساندی خیلی سطحی نشون داده شد، با این که درکنار کرم خاکستری بود و ارتش آنسالیدها هم در نزدیکی اون بودن اما به دست یوآن گریجوی اسیر شد و به پایتخت برده شد، بعد از اون هم دیدیم که سرسی بدون هیچ دلیل خاصی میساندی رو کشت، سرسی که به اعتقاد برخی باهوش ترین شخصیت تمام هفت قلمرو بود، کسی که قطعا بدون فکر و سنجیدن عاقبت کاری رو انجام نمیده، و قطعا کسی هم نمیخواد ملکه ارتشی از دوتراکی ها، آنسالیدها، شمالی ها و اژدهاهارو ناراحت کنه و به حد دیوانگی برسونه. از طرفی دیگر، کشته شدن یکی از دوستان دنریس دلیل خوبی برای قتل عام همه مردم یک شهر و تبدیل به یک دیوانه تمام عیار شدن نیست.

5. قتل عام دوتراکی ها

قسمت جنگ انسان ها با مرده ها در فصل هشتم و در وینترفل یکی از هیجان انگیزترین و به یادماندنی ترین قسمت های تمام این سریال بود. جایی که بالاخره دشمنی که انسان ها برای هفت فصل از اون صحبت میکردن به دم در خانه هایشان رسیده بود و آمادگی کافی برای مقابله باهاش رو نداشتن، اما دوتراکی ها که همه دنیا از قدرت و وحشی گری اونها میترسیدن در خط مقدم این نبرد قرار داشتن و همین کمی اطمینان خاطر به بیننده ها میداد، این اطمینان و حس قدرت بیشتر هم شد زمانی که «زن مو قرمز» شمشیر های اونهارو با کمک خدای نور شعله ور کرد و حالا ارتشی متشکل از صدهزار دوتراکی قدرتمند در کنار آتش که میتونه مرده هارو بکشه آماده نابود کردن نایت کینگ و ارتشش بودند.

اما حمله دوتراکی ها به ارتش نایت کینگ خیلی بد برنامه ریزی شده بود، اول از همه دلیلی نداره که به پادشاه شب در تاریکی شب که قلمروش هست یورش برد، اون هم بدون تمام قوا و تنها یکی از ارتش ها، و دوم اینکه هرچقدر هم ارتش مرده ها زیاد و قدرتمند بوده باشن کشتن صدهزار دوتراکی سواره و مسلح به اون زودی ممکن نیست، همونطور که دیدیم ارتش آنسالید ها و یا شمالی ها و مردم عادی خیلی بیشتر و بهتر از دوتراکی ها در برابر مرده ها دوام آوردن. این اتفاق تنها راه حل بچه گانه و کم فکر شده نویسندگان و کارگردان ها برای به رخ کشیدن قدرت مرده ها بود.

4. کشته شدن دنریس توسط جان اسنو

از فصل هفتم ارتباط خوبی که بین جان اسنو و دنریس تارگریان برقرار شده بود رو دیدیم، در اتفاق ها و روابط ادامه سریال هم احترام و اعتماد خیلی زیاد جان اسنو به دنریس رو دیدیم، این احترام در فصل هشتم حتی بیشتر هم شد وقتی که معلوم شد دنریس در واقع عمه جان اسنو هستش. به همین دلیل کشته شدن دنریس توسط جان اسنو اتفاقی دور از انتظار بود.و خیلی ها از این اتفاق فصل پایانی سریال ناراحت و عصبانی شدند.

اما این اتفاق اونقدر ها هم بد نبود؛ از اول میدونستیم که جان اسنو رهبری خوب، دلسوز و به فکر مردمه و حاضره برای جلوگیری از آسیب دیدن مردم همه کار بکنه.بعد از دیوانه شدن دنریس و سوزاندن شهر هم به وضوح دیدیم که جان اسنو همه تلاشش رو برای جلوگیری از آسیب دیدن مردم عادی و حتی سرباز های سرسی انجام داد و از آتیش زدن شهر توسط دنریس حسابی ناراحت و عصبانی بود، در ادامه هم حرف های اطرافیانش و افراد دانایی مثل تیریون لنیستر و سر داووس اون رو معتقد کرد که دنریس تهدید بزرگی برای همه دنیاست. درواقع دلیل کشته شدن دنریس توسط جان اسنو خوب بود، اما عمل خوب نبود، در فضا و زمان درستی انجام نشد و عواقب خوبی هم در پی نداشت.جان میتونست کمی صبر کنه و با بیشتر فکر کردن (و اضافه کردن دوقسمت توسط سازنده ها به سریال) بعد از آرام شدن نسبی موقعیت و فضا اینکار رو انجام بده، اما برعکس دقیقا بعد از پیروزی و سخنرانی دنریس و در مرکز نابودی ها اینکار رو انجام داد. و اما نکته و صحنه ای که به خوبی پردازش نشده بود، صحنه کشته شدن و حضور اژدها دنریس دروگو در مکان بود، قبلا دیدیم که اژدهاها به مادر خود خیلی حساس هستن و کوچک ترین اشاره ای به دنریس اژدهاها رو عصبانی میکرد، اما این اژدها بعد از کشته بدن دنریس توسط جان اسنو هیچ واکنشی جز سوزاندن تخت پادشاهی نداشت.

3. کم رنگ شدن نقش جان اسنو

از فصل اول سریال جان اسنو پله پله مراتب پیشرفت و رشد رو طی میکرد، در ابتدا تبدیل به لرد فرمانده نایت واچ شد و در ادامه هم برای کمک به خانواده خود و پس گرفتن خانه خود به شمال برگشت و با ارتشی کوچک اما دلی بزرگ قصد تصاحب وینترفل رو داشت. در طول داستان هم همیشه نقش خیلی مهمی داشت، از نجات دادن وحشی ها از شمال دیوار، چند درگیری با مرده ها و نایت کینگ و البته متحد کردن ارتش های دنیا برای مقابله با نایت کینگ.

اما در فصل های آخر به مراتب و کم کم از نقش های جان اسنو کم شد، جان در فصل آخر دیگه حتی فرمانده ارتش شمالی ها هم نبود و تقریبا کسی بهش گوش نمیکرد.در هنگام پیروزی دیگه در کنار دنریس نبود و حتی تورگو نودو(کرم خاکستری) محرض از دستورهای جان سرپیچی میکرد. با اینکه بعد از معلوم شدن تارگریان بودن جان انتظار میرفت که نقش جان پررنگ تر و تاثیرگذارتر باشه، اما این اتفاق نیوفتاد و مرحله به مرحله نقش جان در سریال کمتر شد( به غیر از کشتن دنریس).

2.دنریس vs سانسا

در فصل آخر یکی از چیزهایی که هم بیننده ها و هم شخصیت های سریال رو اذیت میکرد، رقابت بی دلیل سانسا استارک و دنریس تارگریان بود، رقابتی که هیچکدوم حاضر به عقب کشیدن و تسلیم شدن نداشتن و دوباره به ما حس بد تفرقه رو وارد میکرد، این اتفاق به ما این حس رو میداد که حتی در صورت زنده موندن از دست نایت کینگ بازهم دنیا در آرامش نخواهد بود و این بار شمال و دنریس باهم درگیری های خواهند داشت.

اما این رقابت و درگیری دلیل خوبی داشت که در سریال خوب نشون داده نشد، اول از همه شمالی ها میدونستن که زیرپرچم کسی رفتن قطعا مثل قبل براشون بد تموم خواهد شد(مثل زیرپرچم رابرت باراتیون رفتن توسط نداستارک) به همین دلیل بعد از کسب استقلال بعد از چندین سال دوباره قبول نمیکردن که به زیرپرچم کسی برن.از طرف دیگه هم دنریس تارگریان خواستار حکمرانی به هفت قلمرو بود و سرباز زدن شمال (بزرگ ترین قلمرو و یکی از قدرتمند ترین قلمروها) باعث میشد که رسمیت دنریس زیر سوال بره و شاید بقیه قلمروهاهم به همین دلیل قصد اعلام استقلال و یا شورش کنند، و از طرفی وقتی که متحد و دوست اصلی دنریس که در جنگ علیه نایت کینگ و دنریس در کنارهم بودند قبول نکنه که تحت فرمان دنریس باشه، چه کسی قبول میکنه.اما تنها مشکل این اتفاق نپرداختن خوب نویسنده و کارگردان و به عهده بیننده گذاشتن برداشت این موضوع بوده.

1.مسخره کردن دموکراسی

یکی از صحنه های پایانی بزرگ و هیجان انگیز سریال، جمع شدن تمام سران هفت قلمرو و بزرگان مملکت برای انتخاب پادشاه یا مملکت بود که هیچ صحنه ای قبل از این تمام قدرتمندان برای یک هدف دور هم جمع نشده بودند، اما این صحنه برخلاف همه هیجان و خوبی ها بازخوردهای منفی داشت و اون هم به دلیل مسخره کردن دموکراسی بود.

در این صحنه وقتی که سمول تارلی دانا پیشنهاد میده که برای انتخاب پادشاه رای گیری کنیم از طرف همه شخصیت ها مسخره میشه و اعلام میکنن که این کار بدرد نخوره، بازخوردهای منفی این صحنه به این خاطر بود که عده ای تصور میکردن که دموکراسی درکل توسط این سریال مسخره شده و قصد توهین به رای گیری و دموکراسی جهانی رو داشته، اما اینطور نبوده و هرشخص برای تنفر از این اتفاق دلیل خودش رو داشته که نسبتا هم دلایلشون مفهوم و خوب بود، تمام اونها به زور و به سختی قدرتشون رو به دست آورده بودن(البته اکثرشون) و با دموکراسی قدرتشون رو به دست نیاورده بودن که الان بخوان با دموکراسی یک نفر رو پادشاه کنن.


به نظرتون کدوم اتفاق و صحنه باعث افت سریال تا این حد شد؟


بخوانید:

سریال جاستیس لیگ دارک ساخته میشود
۵ دشمن برتر سوپرمن
5 سریال برتر ژانر نوجوان
10 کمیک برتر دیسی برای خواندن در قرنطینه
تاثیرگذار ترین رویداد های DC