با نقد و بررسی فیلم Wonder Woman 1984، آخرین فیلم جهان گسترش یافته دیسی (DCEU) همراه شما هستیم. (این مطلب حاوی اسپویل فیلم Wonder Woman 1984 میباشد و از ابتدا به داستان و فیلم کامل پرداخته میشه؛ پس اگر قصد دیدن فیلم رو دارین، این بررسی رو بعد از دیدن فیلم مطالعه کنین).
بالاخره؛ بالاخره بعد از مدت ها تاخیر خوردن و کنسل شدن فیلم ها و سریال های مختلف و به خصوص فیلم های کمیکی، یکی از مورد انتظارترین فیلم های سال منتشر شد. خوشبختانه بخاطر تصمیم کمپانی وارنر مبنی بر انتشار آثار خودش به صورت استریم در سرویس استریم HBO Max همزمان با اکران، ما در ایران هم میشه گفت برای اولین بار موفق شدیم که کیفیت خوب فیلم رو همزمان با دیگر جهانیان در اختیار داشته باشیم و از دیدنش لذت ببریم.
انتظارها از قسمت دوم فیلم واندروومن و همینطور پتی جنکینز، بخاطر موفقیت خوب قسمت اول خیلی بالا بود، و همه انتظار داشتند که اگر بهتر از قسمت اول نباشه، حداقل بتونه در حد قسمت اول ظاهر بشه. اما آیا تونسته اینکار رو بکنه؟تا پایان با من همراه باشید تا باهم به این موضوع و بررسی این فیلم بپردازیم.

بالاخره بعد از کلی انتظار Wonder Woman 1984 منتشر شد، و حالا بعد از گذشت نزدیک به ۵ رو از زمان انتشار، این فیلم با امتیاز ۵.۶ در وبسایت IMDB تبدیل به ضعیف ترین فیلم دنیای سینمایی دیسی در این وبسایت شده. حتی فیلم هایی مثل جاستیس لیگ با امتیاز ۶.۳ و سویساید اسکواد با امتیاز ۶، از واندروومن ۱۹۸۴ بالاتر ایستاده اند؛ و اینطوری که دیده میشه امتیازهای کاربران تمامی وبسایت ها مثل متاکریتیک، راتن تومیتوز و IMDB هنوز من درحال کم شدنه و هرچی افراد بیشتری این فیلم رو میبینن امتیازهای کمتری هم بهش میدن. اما آیا واقعا این امتیازها حق این فیلم هست؟ همونطور که میدونیم فیلم قبل از اکران عمومی توسط بعضی منتقدها و بعضی افراد دیده شده بود، که بازخوردها در اون زمان به شدت مثبت بود و میانگین امتیازهای دریافتی از منتقدین وبسایت های معتبر مثل IGN, Screen Rant و…. نزدیک به ۸۰ بود؛ علاوه بر اینها حتی بعضی از منتقدها این فیلم رو «شاهکار» خطاب کرده بودند. اما چرا فیلم به این اندازه افت کرد و از طرف بیننده ها طرد شد؟؟؟
اگر در یک جمله بخوام این فیلم رو براتون توصیف کنم، باید بگم : این فیلم به هیچکدوم از دلایل موفقیت قسمت اولش پایبند نیست و به هیچ وجه زمان مناسبی برای این فیلم در دنیای سینمایی دیسی نبود. قسمت اول واندروومن دقیقا در دوران اوج بحران های وارنر و دیسی منتشر شد، زمانی که امیدی به دنیای دیسی نبود و تقریبا پایانش قطعی.اما واندروومن تونست موفقیت خوبی به دست بیاره؛ فروش خوبی تجربه کنه و دست آورد های زیادی هم داشته باشه.
قسمت اول فیلم به خاطر عواملی مثل داستان سر راست و قابل درک، نمایش خوب روابط، ویلنی درخور و مناسب و البته از همه به عنوان اولین فیلم اختصاصی یک ابرقهرمان زن موفقیت خوبی تجربه کرد. اما پتی جنکینز بر سر قسمت دوم ریسک بزرگی کردند که جواب هم نداد.
فیلم به عوامل موفقیت قسمت اولش به هیچ وجه پایبند نیست
فیلم همونطور که از کمپانی هایی به بزرگی وارنر و دیسی انتظار میره کیفیت ساخت خوبی داره، از فیلم برداری مناسبی برخورداره و تدوینش هم راضی کنندست؛ اما تکنیک و سبک ساخت خوبی نداره. جلوه های ویژه، صحنه ها و فضاسازی ها با کیفیت خوب و دقیقا همون چیزی که کارگردان (پتی جنکینز) و تیم سازنده میخواستند پیاده سازی شده، اما مشکل اینه چیزی که کارگردان میخواسته، چیز خوبی نبوده و این رو از اولین صحنه اکشن داخل فروشگاه میشه متوجه شد.
از همون اولین صحنه به وضوح متوجه میشین که خانم جنکینز انگار به کل قسمت اول رو فراموش کرده؛ درحالی که در قسمت اول با قهرمانی جدی، مصمم و فضایی متهیج کننده رو به رو بودیم، اما در واندروومن ۱۹۸۴ از همون اول فضا به کلی فرق کرده؛ شاهد فضایی پر زرق و برق و شاد هستیم به علاوه موزیک متنی که بیشتر حس فیلم های کودکانه میده. شخصیت های منفی به شدت خنگ هستند و سرتاسر این نبرد ورودی در فیلم، پر شده از صحنه های فان و حتی شاید بشه گفت لوس.

البته این تغییر سبک به هیچ وجه بد نیست؛ شاید از نظر بعضی لوس و بد به نظر برسه، اما شاید برای شروع یک فیلم بشه خوب هم در نظر گرفتش. نکته ای که این صحنه و در کل این فیلم رو شاید در نگاه اول خیلی بد به نظر برسونه، این موضوع که به هیچ وجه انتظار همچین چیزی رو نداشتیم!!! با توجه به قسمت اول، و دنیای دیسی تا به اینجای کار، به هیچ وجه انتظار فیلمی پر زرق و برق در بعضی جاها حتی فان رو نداشتیم.
از صحنه اول که بگذریم دیگه اتفاق خاصی نمیوفته و منتظر میمونیم تا داستان اصلی شروع بشه؛ به زندگی دایانا به عنوان یک باستان شناس در موزه و زندگی شخصیش اشاره میشه، که نشون داده میشه دایانا هنوز تنهاست و استیو رو فراموش نکرده؛ و همونجا بهمون این احتمال رو میده که بزرگ ترین آرزوی دایانا میتونه بازگشت استیو باشه. در این بین به یک کلیشه قدیمی هم بر میخوریم، باربارا مینروا، شخصیتی باهوش اما با روابط اجتماعی و ارتباطی ضعیف که تا حدودی از جامعه طرد شده و بعد از برخورد خوب قهرمان داستان (دایانا) مجذوب اون میشه و خودش رو به اون میبازه. این داستان رو بارها و بارها دیدیم و حتی دیگه ازش زده شدیم که قهرمان داستان به شخصیت طرد شده کمک میکنه و باهم ارتباط برقرار میکنن.
همین ارتباط دایانا و باربارا جرقه شروع داستانه؛ در بین ارتباطی که تا حد زیادی ساده و حتی احمقانه به نظر برسه، مدیر موزه به دنبال باربارا میره تا درباره چیزی خاص که روز گذشته در سرقت فروشگاه هم نقش داشته باهاش صحبت کنه و در همین حین دایانا هم این موضوع رو متوجه میشه. اما اگه از برخورد و ارتباط برقرار کردن کلیشه ای و ساده دایانا و باربارا بگذریم، حتی اشاره ای هم نمیشه که چرا قطعاتی که دیروز در سرقت بوده اند باید توسط یک سنگ شناس در موزه بررسی بشه؛ مگه خود FBI کارشناس نداره؟؟؟ علاوه بر این در چنین صحنه هایی که اشیا قیمتی و کمیابی پیدا میشن، این کارشناسه که باید به مرکز مراجعه کنه و نه اینکه قطعات رو به راحتی جابجا کنن. اما بازهم از همه اینها میشه چشم پوشی کرد، اما تا همینجای داستان متوجه میشیم که با فیلمنامه و داستانی نسبتا متوسط روبه رو هستیم، که انتظارمون بیشتر از اینها بود.

در بین این اشیا خاص که پیدا شده و برای موزه فرستاده شده، سنگی هم وجود داره که فرستاده شده تا توسط باربارای سنگ شناس بررسی بشه؛ باربارا و داینا در ابتدا احتمال میدن که این سنگ فیک بوده باشه و کمی بعد سرنخی خیلی ساده داده میشه که این سنگ معمولی نیست. یک از کارکنان موزه بعد از شوخی باربارا مبنی بر طلسم بودن اون سنگ، دستش رو به سنگ میزنه و آرزو میکنه که قهوه ای داشته باشه و خیلی عجیب همون لحظه آرزوش برآورده میشه. در این صحنه همه چیز رو میشه برحسب احتمالات گذاشت که دایانا هم همینکار رو میکنه ولی جرقه مهم بودن این سنگ در ذهن بیننده از همینجا خورده میشه که توسط سناریو مناسبی اینکار انجام میشه.
اما ورود ویلن داستان زیاد خوب و برنامه ریزی شده نیست؛ ناگهان ویلن داستان (مکسول لورد) که قطعا در تریلرهاهم دیدینش، به عنوان یک سرمایه گذار و در پوششی برای به دست آوردن اون سنگ مرموز وارد موزه میشه و سعی میکنه با باربارا مینروا ارتباط برقرار کنه. در اینجا چندسوال برای ما پیش میاد که بدون پاسخ رها شده و به نوعی حفره داستانی به حساب میاد : همونطور که نشون داده شد مکسول لورد، یک شیاد کلاهبرداره ورشکستست که با جذب سرمایه بیشتر شرکتش رو سرپا نگه داشته و بزرگ ترین سهام دارش از این موضوع باخبره و میخواد ازش جدا بشه. حالا سوالی که هست چنین شخصیتی که قطعا نفوذ خیلی زیادی هم نداره، چطور از پیدا شدن این قطعه در سرقت فروشگاه با خبره، چطور میدونه FBI که همه میدونیم هرکسی نمیتونه از کارهاشون باخبر بشه، اون سنگ رو به اون موزه خاص ارسال کرده، و همینطور چطور دقیقا میدونه اون سنگ به چه کسی سپرده شده.
همه اینها حفره هایی در فیلمنامه هستند که به اونها اشاره ای نشده و ترجیح داده شد با چند استدلال ساده و بی ربط اونهارو پوشش داد. یکی از این استدلال ها این موضوعه که مکسول لورد مدت احتمالا زیادی مشغول جستجو درباره این سنگ بوده؛ سوالی که دوباره پیش میاد، اینه که چطور یک باستان شناس مثل دایانا که نه تنها در اون باره تحقیقات داشته بلکه مدت زیادی هم برای سالیان درازه زندگی کرده، و همینطور یک سنگ شناس نابغه که برای سالیان دراز در این حیطه به صورت تخصصی مطالعات داشته، حتی هیچ سرنخی از این سنگ ندارند و اون رو یک سنگ فیک تشخیص میدن؛ اما یک بیزینس من کلاهبردار با اون سنگ آشناست و به دنبالش میگرده.

اما توجیه انگیزه شخصیت منفی داستان به خوبی انجام میشه؛ شخصیتی که باطنن منفی و شرور نیست، اما فردی شکست خوردست که هرکاری که فکرش رو بکنین برای نجات خودش و شرکتش انجام میده. همونطور که میدونین اون سنگ مرموز سنگی طلسم شده توسط یک خدای شرور بوده که آرزوهارو برآورده میکرد، و مکسول لورد میخواست از این سنگ برای موفقیتش استفاده بکنه؛ درحالی که از خطراتش با خبر نبود. از همه این حفره های داستانی و فیلمنامه متوسط و داستانی نسبتا سرسری که بگذریم، به بزرگ ترین مشکل این فیلم میرسیم : نه ما و نه دنیای دیسی، آماده این نبود.
این سنگ مرموز و باستانی، به طرزی جادویی و عجیب شخصیت هارو به آرزوهاشون میرسونه. به شکلی کاملا عجیب و جادویی و البته با سرعت خیلی زیاد. همینطور اشاره هم میشه که این سنگ توسط یک خدای باستانی و البته شرور طلسم شده. همه اینها موضوعاتی هستند که هنوز دنیای دیسی برای اونها آمادگی نداشتند. اگر بخوایم MCU رو به عنوان یک نمونه موفق در نظر بگیریم، نزدیک به ۱۰ سال و ۲۰ فیلم صبر کردن تا سنگ های ابدیت و تایتانی به نام تانوس رو وارد عمل کنند. صحبت ها و پیش پرداخت هایی برای سنگ ها بود که همه اینها مارو آماده کردن تا اونهارو در عمل ببینیم؛ نبرد ها و موضوعاتی «بر سر» اونها بود، اما خود موضوع اونها نبودند و آماده بودیم که یک سنگ خیلی عجیب و باستانی و قدرتمند و جادویی رو ببینیم و درک کنیم. اما دنیای دیسی در این مرحله نبود.
خیلی ناگهانی و بدون هیچ آماده سازی قبلی، در این فیلم اشیا جادویی و باستانی و همینطور پای خدایان باستانی به داستان و دنیای دیسی باز شد. بعد از قسمت اول واندروومن که همه چیز با منطق و استدلال وارد میشدند، بخشی از قدرت های دشمنانش رو علمی جلوه میدادند و فضایی قابل درک داشتند. ناگهان به یک موضوع کاملا ناشناخته و عجیب رسیدیم، که حتی در خود فیلم هم توضیح درستی براش وجود نداره و یکجوری ما اصلا نمیدونیم مشکل اصلی داستان چی هست.
حتی میشه اشتباه این فیلم رو با جاستیس لیگ یکی دونست : «سعی کردند راه صدساله رو یک شبه برن». فیلم جاستیس لیگ هم که شکست بزرگی برای دیسی بود چنین اشتباهاتی کرده بود؛ بدون هیچ آمادگی قبلی یا پایه ریزی، چیزهایی که در سینما باهاشون بیگانه بودیم رو وارد داستان کردن. چیزهایی مثل جعبه های مادر (Mother Boxes) و قهرمان هایی که خیلی ساده و بدون هیچ استدلالی وارد داستان شدن. درکل بخوام بگم، این فیلم زمان و مکان مناسبی برای ورود تهدیدی این چنینی نبود؛ و اگرهم بخوایم قبول کنیم این موضوع رو، باید حداقل درباره این موضوع شفاف سازی هایی انجام میشد تا حداقل بتونه درک کنه با چه چیزی روبه رو بوده.
فیلم تا حدودی برمنطق کمیک ساخته شده و از منطق داستانی کمیک پیروی میکنه
از یک بعد دیگه بخوایم نگاه کنیم، این فیلم بر منطق کمیک ساخته شده. اگر از طرفدارهای کمیک بوک و خواننده های اونها باشین، قطعا میتونین در کمیک داستان زیاد پایبند منطق و استدلال نیست، و این خواسته نویسندست که چه اتفاقی بیوفته. اما تفاوتی که هست، اینه که کمیک های دیسی چندین دهه پایه ریزی و آمادگی پشت سرشون دارن و بارها و بارها شخصیت هارو دیدیم و با موضوع های مختلف آشنا هستیم، برای همین میتونیم ورود چیزی عجیب رو درک و هضم کنیم. اما دنیای سینمایی دیسی اینطور نیست، نه تنها چندین دهه پایه ریزی نداره و جهانی بهم ریخته و دارای فیلم های جدا بوده، بلکه فیلم هایی که به صورت منسجم هم در دنیای گسترش یافته دیسی (DCEU) بوده اند، اکثرا یا متوسط بوده اند و یا ضعیف و هیچکدوم پایه ریز یک دنیا نبوده اند، هرکدوم ساز خودشون رو میزدن.

در ادامه هم هیچ سرنخ و اطلاعاتی از قدرت های واقعی اون سنگ و طلسم به ما داده نمیشه که بتونیم وقایع رو درک کنیم. تنها سرنخی که فیلم به بیننده میده اینه که این طلسم آرزوهارو برآورده میکنه، اما درعوض چیزی از اونها میگیره. اما در طول فیلم ما فقط میبینیم که مکسول لرد هرکاری که میخواد میکنه. اگر به کمیک ها وارد باشین و به نوع داستان سرایی اونها وارد باشین با کمی تفکر میتونین این فیلم رو درک کنین که چه چیزی باعث چه چیزی شده؛ اما در همون حالت هم حفره های داستانی زیادی وجود داره که باید ازشون چشم پوشی کرد.
شخصیت دیگه داستان که در تریلرها و عکس های قبل از انتشار هم خیلی روش مانور داده میشد چیتا بود. حتی در بعضی صحنه های تریلرها جوری نشون داده میشد که ویلن اصلی داستان چیتا خواهد بود، اما در فیلم هیچی از چیتا ندیدیم. توجیه منطق و کارهای چیتا خوب انجام شد : فردی سرخورده و طرد شده از جامعه ناگهان قدرت های زیادی رو به دست آورده و حاضر نیست اونهارو پس بده، و جلوی کسی که بخواد اونهارو ازش پس بگیره هم میگیره. اما چیتا حضوری به شدت کم اهمیت داشت، اگر دوباره به فیلم و داستانش فکر بکنین میبینین که حضور چیتا به هیچ وجه در این فیلم ضروری نبود و جای خالی نبود اون رو به راحتی میشد پر کرد. تنها چیزی که از چیتا دیدیم نجات مکسول لورد در کاخ سفید بود که باعث ادامه روند داستان شد، و البته یک نبرد پایانی به شدت غیرضروری.
فیلم در سرتاسر داستان پر بود از موضوع ها، شخصیت ها و المان های مختلف، که وجودشون و نبود استدلال و کاربردی درست براشون، خودش تبدیل به یکی از بزرگ مشکلات فیلمه.
یکی از همین ها، زره طلایی واندروومن بود. این موضوع که چرا این زره دست دایانست و در آمازون نیست خودش موضوعی جداست که برای استدلالی نیست. اما این زره عملا هیچ کاربردی، هیچ کاربردی برای دایانا نداره. داستانی که براش این زره بیان میشه و ظاهر زره به شدت مارو هیجان زده میکنه و منتظر میمونیم تا ببینیم دایانا در ادامه میخواد از این زره مخوف چه استفاده ای بکنه. اما هیچ استفاده ای نمیکنه.
بعد از اینکه دایانا استیو رو فدا میکنه تا دنیارو نجات بده، به سراغ این زره میره و خودمون رو آماده میکنیم تا شاهد نبردی باشیم که درخور اسم این فیلم باشه. اما در صحنه اول نبرد پایانی بین چیتا و واندروومن، این زره نه تنها کمکی بهش نمیکنه، بلکه نشون داده میشه این زره کندش هم کرده و بعد از تحمل چندین ضربه از چیتا، دایانا بال های زره رو جدا میکنه و غیر از اون هم زره هیچ کمکی به دایانا نکرد؛ نه محافظت، نه ارائه ویژگی خاص و نه هیچ چیز دیگه.

اما نبرد پایانی بر سر موضوعی بود که دوباره بر منطق کمیک در فیلم گنجانده شده بود. مکسول لرد به طرز عجیبی با ماهواره هایی که زرات رو منتقل میکنن با سرتاسر دنیا ارتباط برقرار میکنه تا آرزوهای اونهارو برآورده کنه و در عوض چیزی از اونها بگیره. از این موضوع میشه گذر کرد و بهش خرده نگرفت، اما نبرد پایانی نا امید کننده بود. درحالی که در قسمت اول فیلم نبرد پایانی بزرگ و متهیج کننده ای دیدیم که تو ذهنمون هم نقش بسته. در این فیلم هم انتظار چیزی درخور قدرت های دایانا و چیزی که مکسول لرد بهش رسیده بود داشتیم. در بین صحبت های مکسول لرد این موضوع دیده شد که گفت تمام قدرت ها و سلامتی افراد رو در عوض آرزوهاشون ازشون میگیره و این فکر رو در سر ما انداخت که قراره نبردی با مکسول لردی قدرتمند ببینیم. از طرف دیگه هم آماده شدن دایانا با زره طلایی، فدا کردن استیو و انگیزه بی نهایتش باعث شده بود که یک درگیری خوب و درخور بخوایم.
اما غافلگیر شدیم؛ نبرد پایانی دقیقا برعکس چیزی بود که میخواستیم و انتظار داشتیم. اول از همه متوجه نشدیم چطور مکسول لرد با جریانی و با اشاره واندروومن رو به عقب میرونه؛ که بازهم بر طبق منطق کمیکی میشه از این موضوع صرف نظر کرد و تصور کرد اون قدرت رو به دست آورده. اما در همین حین به جای اینکه نبرد خوبی ببینیم یا حداقل راهی برای متوقف کردن لرد از طرف دایانا ببینیم، ناگهان بحث به سر موضوع های کلیشه ای و کمی فلسفی کشیده میشه و واندروومن با چند جمله به اصطلاح سنگین، کاری میکنه که تمامی مردم جهان، چیزهایی که همیشه آرزوش رو داشتن پس بدن و صرف نظر کنن. درحالی که خودش مدت خیلی زیادی طول کشید تا آرزوش رو پس بگیره. اما در اونطرف تنها در عرض چند دقیقه کوتاه، مردم آرزوهاشون رو به دست آوردن، تغییر کردند، هرج و مرج شد، و آرزوهاشون رو پس گرفتن.
مکسول لرد اما با منطقی خوب و برنامه ریزی شده آرزوش رو پس گرفت و به قائله پایان داد. اون همیشه فقط میخواست پدر خوبی باشه و کسی باشه که پسرش بهش افتخار کنه، اما حالا نزدیک بود پسر خودش رو بکشه.
درکل نبرد پایانی و سبک پایان داستان بد نبود؛ اما به هیچ وجه چیزی که انتظارش رو داشتیم نبود. از طرف دیگه بعد از پایان بازهم خیلی سوال های ما بی پاسخ رها شدن.
مکسول لرد که تقریبا تا نابودی جهان پیشرفته بود و خیلی هارو بدبخت کرده بود، چه سرنوشتی در انتظارشه؟اصلا مورد پیگرد قرار گرفت؟ از طرف دیگه، مهم ترین موضوع داستان : چه بلایی سر طلسم و اون سنگ اومد؟ اگر مکسول لرد آرزوش رو پس گرفت، پس احتمالا اون طلسم دوباره وارد اون سنگ شده، پس اون سنگ حالا کجاست؟چیزی که میتونه به راحتی دنیارو به هرج و مرج بکشه و نابود کنه الان کجاست؟
جمع بندی
واندروومن ۱۹۸۴ فیلم بدی نیست، اما فیلم خوبی هم نیست. این فیلم ریسکی بود که پتی جنکینز و وارنر و دیسی بعد از موفقیت قسمت اول فیلم کردند، که موفق نبود و نه وقتش نبود نه کسی آمادگیش رو داشت. فیلم جذاب و سرگرم کنندست و با اینکه آمادگی و هیچ پایه ریزی نداشتیم، اما موضوع جذابی داره. اگر فیلم رو به صورت یک فیلم مستقل در نظر بگیریم و تصور کنیم اطلاعات کافی و پایه ریزی های کافی رو هم داشتیم، میتونیم ازش به عنوان یک فیلم خوب یاد کنیم. اما با توجه به حضور این فیلم در یک جهان سینمایی و قسمت دوم یک فیلم موفق بودن، این چیزی نبود که انتظارش رو داشتیم.
بدون شک فیلم از فیلم هایی مثل جاستیس لیگ و سویساید اسکواد بهتره، خیلی هم بهتره. اما این کم لطفی و امتیازهای کم کاربران که داره برای این فیلم ثبت میشه، بخش زیادیش بخاطر برآورده نکردن انتظاراتشونه، نه صرفا بد بودن فیلم. درسته فیلم کاستی هایی چه در فیلمنامه و چه در ساخت داشت، اما نه به اندازه ای که بدترین فیلم DCEU لقب بگیره.
و در آخرم کم لطفیه که از موسیقی های گوش نواز و مناسب فیلم هانس زیمر در این فیلم یاد نکنیم که هانس زیمر دوباره نشون داد، همیشه در اوجه.
حتما امتیازتون به این فیلم رو با استفاده از باکس بالا ثبت کنین و نظرتون رو هم درباره فیلم در کامنت ها بگین
بخوانید :
معرفی و بررسی شخصیت اسپاون
۵ دلیل اینکه جان ویک بهترین شخصیت کیانو ریوزه
نقد فیلم سونیک خارپشت
معروف ترین وسایل نقلیه دنیای کمیک
۱۰ ویلنی که اگر قهرمان بودند جذاب تر بودند